در اندوه‌یادِ محمد محمدعلی

این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.

مهرخ غفاری مهر – ونکوور

آنگاه که در جست‌وجوی «ثقل زمین» بودیم، نمی‌دانستیم جهان چه آشفته‌بازاری است. نمی‌توانستیم و نمی‌خواستیم باور کنیم سختی راه انسان‌شدن و انسان‌بودن را. چه فروتنانه و چه ساده‌اندیشانه به دنیا نگاه می‌کردیم. آن روزها که شور بود و شراره‌های نگاه نوجوانی و جوانی ما، همان روزگاری بود که در آن محمد محمدعلی نویسنده‌ای نام‌آشنا بود و در همان میهن نوشته بود «درهٔ هندآباد گرگ داره». او مرگ را گویی همیشه در کنار خویش حس می‌کرد. هراسی از آن نداشت، اما زندگی را دوست‌تر می‌داشت. به ونکوور کانادا که رسید، نویسنده‌ای مشهور بود با قلم خویشتن. خوش‌قامت، خوش‌سیما و خوش‌پوش، از آن مهم‌تر خوش‌خلق و مهربان. چشم‌هایش در جست‌وجو و نگاهش مهربان و نوازشگر. چونان پدری نویسندگان جوان و پیر دوروبرش را نوازش می‌کرد با عشق و با کلام مهربانانه‌اش. به نوشتن امیدوارشان می‌کرد، به نقد آشنایشان می‌کرد، دلگرمی‌شان می‌داد و می‌گفت: «بگذار تا جایی که می‌توانند بنویسند و منتشر کنند، از همین رهگذر است که نخبه‌ها متولد می‌شوند و ادبیات فارسی را به ادامهٔ راه امیدوار می‌کنند.»

هر کدام از ما با هر کوله‌باری از هر کجا که می‌آمد، اگر عشق زبان فارسی داشت و شور شعر و داستان، محمدعلی برایش از روح و جان مایه می‌گذاشت. مفهوم دوستی و مهر را تجربه کرده بود و زیسته بود. عشق را در ذرات وجودش اندوخته بود و با هر نگاه مهربانش، با هر کلام پدرانه‌اش آن را به وجودت می‌ریخت. او هر کجا که بود با ابزار محبت و دوستی، همه را به مهر و مدارا دعوت می‌کرد و آن‌قدر تلاش می‌کرد تا سرانجام تو را به راه آورد. به راه دوستی، به راه عشق، به راه صفا، به راه مهر، به راه سخت انسان‌شدن، زیستن در کرانهٔ یاری و سرشاری. 

اینک دری بسته شد. دلداری رفت. پرواز کرد به آن سوی دیوار. گذار کرد تا آن سوی سرزمین بی‌نشان. دلم می‌خواست باز هم سلام و سلامتی‌اش را با دوستان آن‌سوی دیوار ببینم. احساس می‌کنم آنجا با منیجر (مدیر) به‌قول خودش آلزایمری ساختمانش نشسته، بغلی در کنارشان، می‌گویند و می‌خندند طنز تلخ زندگی ما را. خجسته بادا نامش تا روزگاران.

۱۴ سپتامبر ۲۰۲۳ 

ارسال دیدگاه